غروب جمعه
شکوه پیش خود تو می آرم
شکوه از چشم های نالایق
شکوه از روح و قلب بیمارم
شکوه از ظلم های ننگینی
که به مولای خود روا دارم
آه ازین تیرهای جنس گناه
که به قلبت نشانه می ذارم
هر زمان برزخیست؛ تو یا من؟
انتخابم من و طلبکارم!
جگر آن کسی ز من خون است
که همیشه ست یار و غمخوارم
حق ندارد کسی شبیه من
شعر گوید؛ «خمار دیدارم»
حق ندارم دعا بخوانم من
با زبان و دل ریاکارم
...
باز لطف تو با دلم گوید:
که بیا شیعه ی گنهکارم
آخرین رشته را گسستی تو
پس چگونه تو را نگهدارم؟
(عاشق الحسین)